سفارش تبلیغ
صبا ویژن


























یا اباصالح

 

دلم شکستی و جانم هنوز چشم به راهت
شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت

در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست
اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت

ز گرد راه برون آ که پیر دست به دیوار
به اشک و آه یتیمان دویده بر سر راهت

بیا که این رمد چشم عاشقان تو ای شاه
نمی‌رمد مگر از توتیای گرد سیاهت

بیا که جز تو سزاوار این کلاه و کمر نیست
تویی که سوده کمربند کهکشان کلاهت

جمال چون تو به چشم نگاه پاک توان دید
به روی چون منی الحق دریغ چشم و نگاهت

در انتظار تو می‌میرم و در این دم آخر
دلم خوشست که دیدم به خواب گاه به گاهت

اگر به باغ تو گل بر دمید من به دل خاک
اجازتی که سری بر کنم به جای گیاهت

تنور سینه ما را ای آسمان به حذر باش
که روی ماه سیه می‌کند به دوده آهت

کنون که می‌دمد از مغرب آفتاب نیابت
چه کوه‌های سلاطین که می‌شود پَر کاهت

تویی که پشت و پناه جهادیان خدایی
که سر جهاد توی و خداست پشت و پناهت

خدا و بال جوانی نهد به گردن پیری
تو «شهریار» خمیدی به زیر بار گناهت 

 


نوشته شده در یکشنبه 93/1/31ساعت 10:18 صبح توسط سایه نظرات ( ) |

روزی یک مرد ثروتمند,پسر بچه کوچکش را به روستا برد تا به او نشان دهد مردمی که در انجا زندگی میکنند چقدر فقیر هستند.ان دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند.

در راه بازگشت و در پایان سفر از پسرش پرسید:نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟

پسر پاسخ داد:عالی بود پدر.

پدر پرسید ایا به زندگی انها توجه کردی؟

پسر پاسخ داد:بله پدر.پدر پرسید:چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟

پسر به ارامی گفت:فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و انها چهار تا.ما در حیاطمان یک فواره داریم و انها رودخانه ای دارند که نهاهیت ندارد.ما در حیاطمان فانوسهای تزیینی داریم و انها ستارگان را دارند.حیاط ما به دیوارهایش محدود میشود اما باغ انها بی انتهاست!

با شنیدن حرفهای پسر زبان مرد بند امده بود.

بعد پسر بچه اضافه کرد:متشکرم پدر,تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم.


نوشته شده در چهارشنبه 92/2/4ساعت 10:7 صبح توسط سایه نظرات ( ) |

 

یا مقلب القلوب والابصار

                              سال نو آمد نیامدیار

یا مدبر الیل والنهار        

                            بی حضورش چه اشتیاق بهار

یامحول الحول والاحوال

                             منتها کن فراقش رابه وصال

حول حالنا الی احسن الحال 

                                 به امیدفرجش همین امسال


نوشته شده در چهارشنبه 91/12/16ساعت 3:52 عصر توسط سایه نظرات ( ) |

 

 

بغض فروخورده

 

قطره ی بارانم و با شوق ببارم

جاری شدم از وسوسه ی دیدن یارم

غافل، که کمین کرده کویری به شکارم

"بگذار اگر این بار سر از خاک برآرم

بر شانه ی تنهایی خود سر بگذارم"...

 

از بی دلی ام در همه ی شهر هیاهوست

دل در پی دیدار تو آواره به هر سو ست

هر چند فراقت ز سرم کنده دگر پوست!

حاصل عمر به هدر رفته ام ای دوست

ناراضی ام اما گله ای از تو ندارم"...

 

با اینکه نرفتیم ره بوالهوسی را

آزار نکردیم همه عمر کسی را

دل تاب نیاورد به کشتن مگسی را

"در سینه ام آویخته دستی قفسی را

تا حبس نفس های خودم را بشمارم"...

 

ای دانه و دام و هیجان و قفس از تو

رفتی و نیاورد خبر هیچ کس از تو

شد زندگی ام دستخوش یک هوس از تو

"از غربتم اینقدر بگویم که پس از تو

حتی ننشسته است غباری به مزارم"...

 

صد مرتبه گفتم به تو ای آه جگرسوز

بر خرمن دل، آتش بیداد نیافروز

از این دل سودا زده ام صبر بیاموز

"ای کشتی جان حوصله کن، میرسد آن روز

روزی که تو را نیز به دریا بسپارم"...

 

هر بار نگاهت به سرم وسوسه ای کاشت

صد بار دلم را به زمینش زد و برداشت

یک عمر دلم حسرت آن حادثه را داشت

"نفرین گل سرخ به این شرم که نگذاشت

یک بار به پیراهن تو بوسه بکارم"...

 

دست از دلم ای ناصح بی عاطفه بردار

از طعنه دلم را به شب هجر نیازار

تنهام در این کشتی طوفان زده بگذار

"ای بغض فرو خورده مرا مرد نگه دار

تا دست خداحافظی اش را بفشارم"...

 

فاضل نظری

 


نوشته شده در یکشنبه 91/9/26ساعت 10:22 صبح توسط سایه نظرات ( ) |

 

از پاس تا ابشار...!

ورزش هم ورزشهای باستانی!

اگرآتش غیرت ودودهمتی هم هست در آن بیشتر است.

باستانی کارهای ما ریشه دارند ویا علی ورد زبانشان است ومولی دارند وکباده عشق اهل بیت را به سینه میکشندوگود زورخانه در نظرشان خیلی رفیعتر از سکوهای افتخار وقله اورست ورشته کوه هیمالیا است و...نوای شیر خدا بر دلشان می نشیند.

فتح قله انسانیت خیلی دشوار است.

در مسیرطولانی دنیا تا اخرت بشدت نیازمند دوی استقامتیم وبدون ان از رقباعقب میمانیم واز فینال محروم! ....گاهی حرفه ای ترین بندبازان هم نمیتوانند از صراط بگذرند.

داوران آماده تشویق یا فول گرفتنند.

خیلی ها در استخر دنیا غرق شده اند وسوتها وهشدارهای نجات غریق نتوانسته انها را به خود اورد،یا به ساحل بیداری برساند.

مشت زنان چرا به شکم شهوت مشت نمی زنند؟

کوهنوردان چرا به فکر فتح قله آزادگی نیستند؟

کشتی گیران چرا نفس خود را خاک نمی کنند؟

چرا برای تمرین به باشگاه تقوا وعفاف نمی روند؟

چرابرای زیبایی اندام روح به عبادت نمی پردازند؟

چرا در کنار بدنسازی برای تربیت جان وقت صرف نمی کنند؟

شناگران اگر بتوانندطول وعرض عمر60،70ساله رابا موفقیت طی کنندلایق جایزه اند،چراکه خیلی از دوندگان هرگز نمیرسند!وخیلی از وزنه برداران یک حرف حق رانمی توانند بردارندوبسیاری از صاحب عضلات قوی وبازوهای پرتوان حریف نفس خودشان نیستندواسیر یک عادت اند.

مدال شرف،بالاتر ازمدال طلا ونقره است.

صحنه زندگی مابا ماهواره های ملکوت برای آسمانیان رله میشود.روزی هم در قیامت برای داوری نهایی واهدای جوایز،پخش مجدد خواهد شد.

دست یافتن به عنوان قهرمانی در این مسابقات واقعا دشوار است ودوپینگ کنندگان هم،با مرگ برای همیشه از دور رقابتها وصحنه امتیازات حذف وبیرون رانده میشوند،وبعدا چه حسرت که:ای کاش....

«بردامن گل دست توسل نزدیم                 از حرف به میدان عمل، پل نزدیم

افسوس که فرصت به تماشا بگذشت           صدگیم تمام گشت وما گل نزدیم»

راستی....«گل»زندگی چیست؟

عمرمان مثل میدان مسابقه است وفرصتهای بسیاری رابه ما پاس میدهند.

افسوس که ما آبشار زن نیستیم وپاس فرصتها را خراب میکنیم اگردیگر به ما پاس ندهند حق دارند!

برخی هابا«فول» کردنشان از میدان لرزشها اوت می شوند.بعضی هم از مرحله مقدماتی به مرحله نهایی راه می یابند.

دنیا واقعابازیچه است.ولی زندگی بازی نیست!

حقیقت در ابدیتی است که انسوی دیوار مرگ نهفته است.

آخرت هم میدان رقابت بین المللی است تا امتیازات چه کسی بیشتر باشدوعنوان قهرمانی فوزالعظیم رابه خود اختصاص دهد.

به قول یکی ازدوستان :«فاتح کسی است که عکس العمل خود را به کسی نشان نمیدهد وپیوسته آن رادر البوم خدا مخفی میکند ودر برابر اشک یتیمی به راحتی میرزا کوچک میشود»

براستی هم قهرمانان میدان اخلاص اندکند،نیزآمیختن قهرمانی با عاطفه هم کمیاب است.

همه در میدان وراه زندگی درحرکتند،اما...مگرهر کس میرود میرسد؟ مگرهر کس میدود میبرد؟

ای بسا رونده ودونده ای که خارج ازخط پیش می تازدوعاقبت هم خویش را میبازد.

باختن به نفس شرمندگی دارد مدال گرفتن پیشکش!....

برنده واقعی کیست؟وباخت اصلی کدام است؟...

بگذشت زمان،دست به کاری نزدی              برگردن لحظه ها مهاری نزدی

صدتوپ زدی تمام راکردی اوت                 صدپاس گرفته ابشاری نزدی

 

 

 

منبع:کتاب همدلی تاهمراهی،استادجوادمحدثی


نوشته شده در دوشنبه 91/9/13ساعت 12:33 عصر توسط سایه نظرات ( ) |


Design By : Pichak