یا اباصالح
بغض فروخورده قطره ی بارانم و با شوق ببارم جاری شدم از وسوسه ی دیدن یارم غافل، که کمین کرده کویری به شکارم "بگذار اگر این بار سر از خاک برآرم بر شانه ی تنهایی خود سر بگذارم"... از بی دلی ام در همه ی شهر هیاهوست دل در پی دیدار تو آواره به هر سو ست هر چند فراقت ز سرم کنده دگر پوست! حاصل عمر به هدر رفته ام ای دوست ناراضی ام اما گله ای از تو ندارم"... با اینکه نرفتیم ره بوالهوسی را آزار نکردیم همه عمر کسی را دل تاب نیاورد به کشتن مگسی را "در سینه ام آویخته دستی قفسی را تا حبس نفس های خودم را بشمارم"... ای دانه و دام و هیجان و قفس از تو رفتی و نیاورد خبر هیچ کس از تو شد زندگی ام دستخوش یک هوس از تو "از غربتم اینقدر بگویم که پس از تو حتی ننشسته است غباری به مزارم"... صد مرتبه گفتم به تو ای آه جگرسوز بر خرمن دل، آتش بیداد نیافروز از این دل سودا زده ام صبر بیاموز "ای کشتی جان حوصله کن، میرسد آن روز روزی که تو را نیز به دریا بسپارم"... هر بار نگاهت به سرم وسوسه ای کاشت صد بار دلم را به زمینش زد و برداشت یک عمر دلم حسرت آن حادثه را داشت "نفرین گل سرخ به این شرم که نگذاشت یک بار به پیراهن تو بوسه بکارم"... دست از دلم ای ناصح بی عاطفه بردار از طعنه دلم را به شب هجر نیازار تنهام در این کشتی طوفان زده بگذار "ای بغض فرو خورده مرا مرد نگه دار تا دست خداحافظی اش را بفشارم"... فاضل نظری
Design By : Pichak |